نوشته شده توسط : هستی

ای عشق ببین نغمه عاشقانه دل***ای عشق ببین سایه مهربانی دل

ای عشق ببین تاب جدا شدن ندارم***ای عشق ببین نای فدا شدن ندارم

ای عشق ببین مستی راه عاشقان را***ای عشق ببین بازی برگ نیمه جان را

ای عشق ببین که تمنای اسیری دارم***ای عشق ببین که چه دنیای غریبی دارم

ای عشق ببین رنگ به رخ یار نماندست***ای عشق ببین زخم زدی دل چه خراب است

ای عشق ببین رهرو راه دل بیمار***ای عشق ببین سوخته جان و دل شده افگار

ای عشق ببین درد دل یار چه بوده***ای عشق ببین محرم اسرار که بوده

ای عشق ببین تاب و توانم شده بر باد***ای عشق ببین مردم و عشقم رفت از یاد

ای عشق ببین مرگ سزای عاشقان است***ای عشق ببین مرگ برای این جوان است

ای عشق ببین که مرا کشتی و از یاد برفتم***ای عشق ببین که مرا همدم و بیمار نخواندی

ای عشق ببین سنگ صبورم به کجا رفت***ای عشق ببین قلب شکسته ام به کجا رفت

ای عشق ببین قلب شکسته دگر پروا ندارد***ای عشق ببین این تن دگر بال و پر ندارد

ای عشق ببین با رفتنت بال و پرم ریخت***ای عشق ببین با نبودنت تمام وجودم ریخت

ای عشق ببین که وجودم بی وجود است***ای عشق ببین که تو کردی که چنین است

ای عشق ببین که رفتم و دگر نامی نماند***ای عشق ببین که دگر یادگاری ز من نماند

ای عشق ببین که چگونه عاشق شدم و سوختم***ای عشق ببین دل به دلدار دادم وهمچنان میسوختم

ای عشق ببین بس که دل به دلدارها داده ام***دگر اکنون دلکی نیست که با یاد تو گریان آید

ای عشق خداحافظ که دیگر دل ندارم*** برای مصرع اخر دگر حالی ندارم

           **چون:**

چنان اشکم روان شد روی گونه***** که گویی دل همیشه خون خون

چنان اشکی که باشد سرد و غمناک***** که زیر برف و باران دل زند چاک



:: بازدید از این مطلب : 606
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : چهار شنبه 29 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هستی

قدرت لبای تو جادویی بودن واسه اینه که شبای من اینقده رویایی بودن

قدرت دستای تو معجزه کردن واسه اینه که میگم حالم و زیر و رو کردن

یادمه وقتی دل و دیوونه کردی و رفتی تو از پیشم

من به دنبالت بودم اما تو دیگه رفته بودی از پیشم

یادمه هرچی بهت میگفتم که من عاشقت شدم

همیشه با یه نگاه سردو ساکت و خاموش میگفتی یه پیرهن مشکی بپوش

یادمه بخاطرت زیر بارون قدم زدم

این منه احمق بودم که به زندگیم لگد زدم

یادمه شبایی رو که با یاد تو خوابیدم

توی خواب و بیداری همش تورو جلوی چشام میدیدم

فکر من همش میره سمت گذشته و دستای تو

تو بگو اصلا بودی به فکر مرگ روح و قلب من

ولی اینبارم بدون اگه بازم بی من بری

خیلی ساده میگذرم بدونه هیچ دلبستگی

میگذرم ازت ولی بدون هنوزم من دوستت دارم

واسه اینه که میگم دستای تو بود همدمم

ولی اینو بدون خیلی راحت دل بریدی از من بی کس

فکر نمیکردم باشی تو اینقده نامرد و پست

ولی باز این اشکای من بود که شد روی گونم جاری

از دستت خسته شدم ببین چقدر تو بیماری

بیماریت یکی دو تا نبود فقط بود سه تا قانون زندگی

تو همه رو زیر پا گذاشتی و گفتی بیخیال عاشقی

یه روزی تنها دستای تو بود توی دستم

حالا ببین به انتظار دستای دیگه نشستم

نمیدونستم خیلی راحت میری و میکنی به من خیانت

لعنت خدا به تو با اون دستا و حرفای عاشقانت

تو به من دروغ گفتی و گفتی که با هیچ کسی نیستی

ولی دیدی که کسی دیگه رو غیر از من می پرستی

همه حرفای تو دروغ بود و منه ابله کردم باور

هیچ وقت خدا فکر نمیکردم که راهمون میرسه به اخر

من تورو اذیت نکردم ولی تو منو کردی دیوونه

خدا تورو نصیب گرگ بیابون نکنه

تو که گذاشتی رفتی ببین چه بی لیاقتی

نداشتی تحمل قدم زدن با این عاشق خجالتی

تو هرگز به من نگفتی که تورو دوست دارم

منم به تو نگفتم اگه نباشی بی تو من کم میارم

تورو به اون خدا دیگه از ذهن من برو بیرون

نذار این ذهنم با فکر تو بشه پریشون و ویرون

همه بدبختیام از روی سادگی هام بود و بس

حالا بیا و ببین دلم دنبال لیلی های دیگست

میدونی توی دنیای من همه قلبا سند دارن 

اگه عشقی نباشه یه روز همه کم میارن

اگه قلبی هم باشه با حرفای تو غمگینه

حرفای تو مثل نمک روی زخم دلها میشینه

همیشه دلم میخواست یه چیز بگم اونم اینه

عاشقی کردم ولی نمیدونستم جدایی در کمینه

در دنیا رو زدم تا سروسامون بگیرم

اما نفهمیدی فقط با تو جون میگیرم

رسم عاشقی نبود ازم رد بشی و تو بگذری

فقط یه چیز میگم بدترین لحظه زندگیمو رقم زدی

لحظه اخر همیشه تو ذهن اشفته من میمونه

دلم فقط میخواد جواب یه سوال بی جواب و بدونه

آخر این شد نصیبمون بی وفایی و جدایی

 سوالم اینه واسه آخرین بار بگو دوستم داشتی خدایی؟؟؟



:: بازدید از این مطلب : 590
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : چهار شنبه 29 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هستی

بدو گفتم برای چه زندگی میکنی و زنده ای؟گفتا از برای عشقی که درون سینه ام دارم

گفتم عاشق شده ای از برای چه؟گفتا از برای یار بی همتایی که خواهم داشت

گفتم که تو از یار چه خواهی ؟گفتا که هیچ فقط دیدن روی یار

گفتم آن یار از عشقت باخبر است؟گفتا باخبری و بی خبری فرقی ندارد

گفتم که شنیدی بار کج به منزل نمی رسد؟گفتا از برای چه این سخن را به من روا میداری؟

گفتم که دانی به مانند عشق یکطرفه می ماند؟گفتا که چه کنم تو بگو من همان کنم

گفتم به او بگو که دوستش میداری...گفتا نتوانم به او چنین بگویم از ترس دست رد زدن به سینه ام و ناکامی عشق و آمالم

گفتم پس چه سود این عشق تو؟گفتا شیرینی عشق برای من به بی خبری و یکبارگی اوست

گفتم چه دیوانه ای هستی تو که اینگونه عاشقی میکنی؟گفتا به او میگویم تا دگر تو اینگونه مرا به سخر نگیری

به او گفت و حال سخنان عاشق و عشقش:

عشقش به او گفت چه می خواهی ز من ؟گفتا که هیچ فقط اندکی مهر و وفا ز تو در کنار من

عشقش گفت آیا زیاده خواهی نیست  اینان که ز من میطلبی؟گفتا زیاده نیست از برای اینکه عاشقم و می خواهم

عشقش گفت برای من چه میکنی تا عشق تو را باور کنم ؟گفتا هر آنچه تو بخواهی حتی اگر بگویی بمیر میمیرم

عشقش گفت حتی تو اگر به خاطر من بمیری من سراغی از تو نخواهم گرفت...گفتا چرا مگر من چه کرده ام و جرم من چیست ؟

گفت هیچ جرم تو عاشق شدن بر کسی است که اعتقاد به عشق زمینی ندارد...گفتا پس چه کنم که تو مرا بپذیری آخر من به غیر تو خواهان کسی نیست جانم _عشقش گفت اگه بگویم بمیر چه میکنی  اگر اینچنین کنی عشقت باورم شود و در غیر اینصورت...

گفتا من از مرگ می هراسم و نتوانم اینچنین کنم که تو گویی آیا راه دگر بر من که عاشق هستم مینهی؟عشقش گفت تو عاشق نیستی دیوانه ای هستی هوس باز ولیاقت عطوفت  مرا  نداری پس بمیر تا بمیرد عشق دروغینت...

هزاران آه برآوردم از این دل -----که عشقم گفت بمیر و  آن نکردم



:: بازدید از این مطلب : 715
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : چهار شنبه 29 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هستی

 یک بار خواب دیدن تو...

به تمام عمر می ارزد

پس نگو...

نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست...

قبول ندارم

گرچه به ظاهر جسم خسته است...

ولی دل دریاییست...

تاب و توانش بیش از این هاست

دوستت دارم..

تاوان آن هر چه باش



:: بازدید از این مطلب : 578
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : چهار شنبه 29 دی 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد